معنی قفسه میز

حل جدول

لغت نامه دهخدا

قفسه

قفسه. [ق َ ف َ س َ / س ِ] (اِ) قفس کوچک. (ناظم الاطباء). || گنجه. اشکاف. دولاب.
- قفسه ٔ منار، سطح مشبک بالای منار که مؤذن در آنجا می ایستد. (ناظم الاطباء). نشیمنی که بالای منارباشد، و آن را گلدسته نیز گویند. نعمت خان عالی در محاصره ٔ حیدرآباد آورده: مناجاتیان ترقی مراتب و مناصب رشته های درازتر از طول امل گذاشته بر کنگره ٔ حصار چون مؤذن بر قفس منار بالا رفته ندای حَی ّ علی الیورش و اذان الجراءهُ خَیر مِن َ الجبن دردادند. (آنندراج).
- قفسه ٔ سینه، صندوقه ٔ سینه. رجوع به صندوقه ٔ سینه شود.


میز

میز. [م َ] (از ع، اِمص) امتیاز. (ناظم الاطباء).

میز. [م ِ ی َزز] (ع ص) مَیِّز. مرد سخت پی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

میز. (از ع، اِمص) مخفف تمیز. (از برهان). تمییز را خوانند. (فرهنگ جهانگیری). تمییز. جدا کردن.

میز. [م َ] (ع ص) مردسخت پی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به ماده ٔ بالا شود.

فرهنگ عمید

قفسه

وسیله‌ای به‌صورت طبقه‌طبقه برای گذاشتن کتاب یا چیزهای دیگر،
آنچه مانند قفس باشد،
* قفسهٴ سینه: (زیست‌شناسی) قسمت بالای بدن انسان از زیر گردن تا بالای شکم شامل دنده‌ها که قلب و ریتین در آن قرار دارد، قفس سینه، صندوقۀ سینه،
* قفسهٴ صدری: = * قفسه سینه

فرهنگ معین

قفسه

(قَ فَ س) [ازع.] (اِ.) وسیله ای از چوب، فلز یا پلاستیک، دارای صفحه های افقی با فواصلی معین برای چیدن مرتب و قابل دسترسی اشیاء، گنجه.، ~ ی سینه صندوقه سینه، قفس سینه.، ~ی فلزی گنجه ای که از فلز ساخته شده باشد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

قفسه

اشکاف، جاکتابی، کمد، گنجه

فارسی به عربی

قفسه

خزانه، دولاب، وزاره

فارسی به آلمانی

قفسه

Gehäuse (f), Kabinett (n), Kabinett [noun], Schrank (m)

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قفسه

گنجه، دولاب

کلمات بیگانه به فارسی

قفسه

گنجه

فرهنگ فارسی هوشیار

قفسه

گنجه و جائی که در دیوار درست می کنند جهت گذاشتن کتاب و غیره

فارسی به ایتالیایی

قفسه

scaffale

معادل ابجد

قفسه میز

302

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری